علیرضا حیدری هم از ایران رفته. نشستم مصاحبهی بعد از مهاجرتش را خواندم. نقد و نظرهایش در مورد علیرضا دبیر پختگی آدمی را داشت که میتواند از دور نگاه کند و متعصب ن
باشد. این خودش از مهارتهای بزرگ زندگی است که بتوانی گاهی از دور به ماجرا نگاه کنی. آن وقت میتوانی انگیزهها را تشخیص بدهی، به آدمها حق بدهی، فقط به فکر خودت نباشی. آدمها توی مهاجرت این مهارت را خوب به دست میآورد. مصاحبهاش را که خواندم یاد کتاب «دستنیافتنی» افتادم. هنوز هم روی میزم لا و لوی کتابهای جدید و قدیم هست و به کتابخانه منتقلش نکردهام. هنوز پروندهی این کتاب برایم باز است. کتاب دوستداشتنیای بود: روایت زندگی قهرمان کشتی آزاد ایران- علیرضا حیدری به قلم طاها صفری.
راستش کتاب را به خاطر دربارهی علیرضا حیدری بودنش نخریدم. بیشتر دوست داشتم از حال و هوای یک کشتیگیر به خصوص در روزهای نوجوانی سردربیاورم. از برای نوشتن یک داستان به این حال و هوا نیاز داشتم. داستانی که بعد از چند سال هنوز در ذهنم فقط یک طرح باقی مانده و این روزها که بیشتر پایان یافتن این فصل از زندگیام را دارم حس میکنم حسرت نانوشته ماندنش بیشتر اذیتم میکند. قهرمان ساکت داستان من هم کشتیگیر است. منتها کشتیگیری که در همان اوان جوانی نابود میشود. علیرضا حیدری نابود نشد. کتاب با خاطرهی نویسندگان کتاب از یک صبح زمستانی شروع میشود. جایی که علیرضا حیدری با لکسوس صدفی رنگ خسته و درب و داغان سوارشان میکند و میبرد به معدنش. یک مقدمهی جالب دوصفحهای از خود علیرضا حیدری هم دارد. مصاحبهی بعد از مهاجرتش را که خواندم حس کردم این دوصفحهای را واقعا از ته دل نوشته:
باور دارم که ارزش آدمها به مسیر و تجربیاتی است که از سر میگذرانند، نه صرفا نتا ساب...
ما را در سایت ساب دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : 9sepehrdadb بازدید : 62 تاريخ : پنجشنبه 21 ارديبهشت 1402 ساعت: 17:01